آوا عطائی هنرمند دوختهای سنتی
نزدیک به بیست و پنج سال از اولین روزهای مواجهه آوا عطائی با دوختهای سنتی ایران میگذرد. در این مدت بارها و بارها ذهن و جان خود را با پیچ و تاب سحرانگیز سوزن بر کالبد پارچههای رنگارنگ دمیده است. شبزندهداریهایی از جنس سلوک هنرمندانه از جمله فانتزیهای مورد علاقه اوست. گویی که وقتی شهر میخوابد، او همچنان بیدار میماند. تنهاییهای هنری او از جنس غوطهور شدن در دنیایی مملو از رنگ و خیال است. آوا عطائی اردستانی متولد چهاردهم شهریور ۱۳۵۹ در شهر اصفهان است. شاگردانش او را به عنوان فردی مهربان و دلسوز در قالب مدرس رودوزیهای سنتی ایران میشناسند. در رنگشناسی و رنگبندی دوخت، ید طولایی دارد. دَر سالهای اخیر، برندی به نام بته جقه ثبت کرده است. در عین حال، مدیر وبسایت جامع بته جقه در حوزه دوختهای سنتیست. نوشته پیش رو به مختصری از زندگی هنری آوا عطائی اردستانی از زبان خودش میپردازد.
بستر هنری خانواده
هنر در خانواده مادری و پدری من جایگاه مهمی داشت. مادرم از قالیبافان حرفهای و معروف بود. او از تسلط خوبی نسبت به قرآن برخوردار بود و قالیبافی را از یکی از خانمها و در عوض آموزش قرآن فراگرفته بود. شاید نخستین دوختهای دوره بچگی من به دوخت ملافه برگردد. مادرم همیشه تاکید زیادی روی دوخت ظریف ملافه داشت. و تاکید زیادی روی دوختهای ریز و نزدیک به هم داشت. شغل پدرم، بافت پارچه بود. او به مدت سی سال در کارخانه شهرضای نو مشغول بافت پارچه بود. مادربزرگِ مادریِ پدرم نیز از دوزندگان حرفهای سرمه و ملیله بود. پدرم همواره با دیدن کارهای سرمه دوزی من به یاد ننه خانم یا مادربزرگ خود میافتاد. تمامی خواهرانم با هنر قالی، بافت با میل و دوخت آشنایی کاملی دارند. یکی از خواهرانم مشغول بافت پارچه سنتیست. یکی دیگر از خواهرانم سالها به آموزش قالی ترک بافت مشغول بود.
جرقه هنری و الگویی از جنس خواهر مُنیره!
کلاس دوم راهنمایی که بودم، درسی به نام “حرفه و فن” داشتیم. بچههای آن دوره، این درس را کاملا به یاد دارند. حرفه و فن درسی بود که به واقع تاثیر زیادی در سرنوشت حرفهای همدورههای ما ایفا کرد. در درس حرفه و فن ما، بخشی تحت عنوان دوخت بود. دورهای که من در مقطع راهنمایی بودم، یکی از خواهرانم (منیره عطائی) مشغول تحصیل در رشته خیاطی در هنرستان نظام قدیم والفجر ناحیه دو اصفهان بود. همواره با دیدن الگوکشیها و دوختهای تزئینی که بر روی لباس پیاده میکرد، به وجد میآمدم. من ادامه تحصیلات هنری خود را مدیون خواهرم میدانم. هنوز هم کیف مخملی که برای خود دوخته بود را به یاد میآورم. این کیف، دسته زنجیرِ استیل داشت و روی آن با پولک، مروارید و منجق، تزئین شده بود.
من برای اولین بار اسم “گره فرانسوی”، “گره آلمانی” و “اسموک دوزی” را از خواهرم شنیدم. شاید برایتان عجیب باشد. اما من با این اصطلاحات هنری، برای خودم، دنیایی از رنگ میساختم. در درس حرفه و فن که شرحش را دادم، به کمک خواهرم، یک دامن کِلوش توری با آستر سفید دوختم. همین دامن نسبت به کارهای بقیه همکلاسیها، یک کار شیک و حرفهای محسوب میشد.
ورود به رشته کار و دانش طراحی دوخت
به خاطر همین علاقه به دوخت، وارد رشته هنری شدم. آن سالها، کمتر کسی حاضر به تحصیل در هنرستان بود. بیشتر دانشآموزان به دنبال رشتههای مهندسی، پزشکی و از این دست رشتهها بودند. انتخاب رشته هنری برای من با چالش بزرگی همراه بود. در زمان ما، انتخاب رشته طراحی دوخت از دو رشته “هنرستان” و “کار و دانش” ممکن بود. مدتی روی انتخاب خودم فکر کردم. البته از برخی از معلمان هم مشورت گرفتم. تصمیم گرفتم که کار و دانش را انتخاب کنم. من تحصیلات کار و دانش را در مدرسه نرگس اصفهان گذراندم. متوجه شده بودم که جنبه عملی درسهای کار و دانش بیشتر از هنرستان است. زمانی که وارد دانشگاه شدم، تفاوت بین دانشجویان هنرستان و کار و دانش خودش را نشان داد. چرا که فارغالتحصیلان کار و دانش تبحر بیشتری در کارهای عملی داشتند.
معلمان از تمیزی دوخت من تعریف میکردند. در لبهدوزی و چیدن پارچه تبحر خاصی داشتم. ناگفته نماند که وسایل من جزو بهروزترین و بهترین وسایل کار بود. در این مورد، پدرم کاملا از من پشتیبانی میکرد. در مدرسه نرگس، دو نفر از معلمان ما، یعنی خانم بهادری و خانم اِسفِرجانی تاثیر زیادی بر تکنیکهای دوخت من گذاشتند. خانم اسفرجانی در کنار تدریس در مدرسه، در طبقه پائین منزل خود، آموزشگاه خیاطی داشت. در تابستان منتهی به ورود به دانشگاه، تکنیکهای ژورنالکشی را در همین آموزشگاه یاد گرفتم.
آموزشهای پدرانه برای تمرین استقلال
معمولا در سالهای دهه شصت و هفتاد به کمتر دختری اجازه تحصیل در شهرهای غیر از زادگاهش داده میشد. اما پدرم اعتقاد خاصی بر استقلال دختران خود داشت. او از همان ابتدای زندگی به تک تک دختران خود، اجازه تحصیل داده بود. یادم میآید که یک بار در سن پانزده سالگی، پدرم مرا با یک کیف دستی راهی خانه یکی از خواهرانم کرد. فاصله خانه ما تا خانه خواهرم شاید به اندازه میدان آزادی تا دارآباد تهران بود. این میزان از آزادی عمل در فضای سنتی اصفهانِ آن زمان، چیزی کاملا غیرمتعارف بود.
البته باید بگویم که شاید چنین آزادیهایی برای زمانه فعلی ما و برای والدین، هنوز هم امری کاملا مرسوم نیست. اما با نظارتهای مستقیم پدرم، راه برای استقلال عملم بازتر میشد. برای رفتن به اردوهای دانشآموزی، هرگز با مشکلی مواجه نمیشدم. از طرف دیگر، تشویقهای پدر برای ادامه تحصیل و اشتغال باعث ایجاد بارقههای امید برای ورود به دنیای هنر شد. پس از اتمام دوره دبیرستان، کنکور کاردانی پیوسته دادم. پس از اعلام نتایج اولیه، شهرهای نجف آباد، همدان و مشهد را به ترتیب برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. به این ترتیب، همدان مقصد بعدی من بود.
مهاجرت به همدان و شروع دانشگاه
مهر ماه سال ۱۳۷۶ وارد دانشگاه شدم. من دوره کاردانی پیوسته را در آموزشکده فنی و حرفهای دختران همدان گذراندم. در طی ۵ ترمی که در آنجا بودم، دروس متعددی را در زمینه رودوزیهای سنتی و دوختهای تزئینی آموزش دیدم. نخستین کلاس ما در زمینه طراحی دوخت، مربوط به تکنیکهای گلدوزی پایه بود. جو دانشکده بسیار صمیمی بود. ضمن اینکه من به سرمای همدان علاقه زیادی داشتم. از جمله اساتیدی که با دانش خود، باعث عمیقتر شدن نگاه من به دوخت و دوز شدند، میتوانم به خانم والامقام و خانم کاشانیان اشاره کنم. من در همین دوره با دوختهایی مثل درویش دوزی، پولک دوزی، منجق دوزی، ممقان دوزی تبریز، آینه دوزی زاهدان، گلابتون دوزی، تابلمه دوزی، شبهه قالی و پته دوزی آشنا شدم. البته به غیر از دوختهای سنتی، کار اصلی ما دوخت لباس بود.
در تمامی لباسهایی که میدوختم، نشانههایی از دوختهای تزئینی به جای میگذاشتم. آخرین بخش تحصیلم در دوره کاردانی، درسی به نام کاروزی بود. در این دوره بایستی در یکی از مراکز تولیدی مشغول کار میشدم. بر خلاف بقیه دانشجویان که مزون را برای محل کار انتخاب کردند، من دوختهای سنتی را انتخاب کردم. برای همین منظور در مجتمع آموزش صنایع دستی اصفهان، مشغول یادگیری سرمه دوزی و سُکمه دوزی شدم. این آشنایی باعث شد که سالهای بعد از تحصیل، مشغول آموزش سرمه دوزی شوم.
جمع بین هنر و گردشگری
سالها مشغول تدرس در رشتههای مختلف دوختهای سنتی بودم. در این مدت با مراکز مختلف هنری همکاری کردم. به تدریج با رشته گردشگری و ظرفیت این رشته برای معرفی هنر به گردشگران آشنا شدم. در سال ۱۳۸۶ با همکاری جمعی از دوستان اصفهانی، اقدام به ایجاد گروه اصفهان شناسی زنده رود کردیم. در این گروه، زمینه بازدید از مظاهر هنری اصفهان فراهم بود. این فضا باعث آشنایی بیشتر من با دوختهای سنتی اصفهان شد. تا اینکه تصمیم گرفتم برای تحصیل در رشته گردشگری وارد دانشگاه شوم.
در سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۴ مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته گردشگری سپری کردم. ضمن تحصیل در جشنوارههای مختلفی شرکت میکردم. از جمله فعالیتهای هنری این دوره، شرکت در جشنواره نوروزی دانشگاه هنر اصفهان بود. البته مدت چهار سال با خیریه بابوکان در اصفهان همکاری کردم. در این خیریه، برنامههای آموزشی مختلفی برای اتباع افغانستانی برگزار کردم. در طول دوران تحصیل، میزبان چندین گروه از گردشگران خارجی از کشورهای فرانسه، ترکیه و روسیه بودم.
آوا عطائی و برند بته جقه
در سال ۱۳۹۹ برند بته جقه را به ثبت رساندم. یک سال بعد از آن، شرکتی را در حوزه دوختها و رودوزیهای سنتی راهاندازی کردم. تشویقهای همسرم، تاثیر بسزایی در رشد هنری من داشت. در شش سال گذشته با دوختهایی مانند پته دوزی و بخارادوزی وبه صورت حرفهای آشنا شدم. در بین رودوزیهای سنتی، این دو را بیشتر از سایر هنرها میپسندم. شاید دلیل این علاقه به خاطر فراوانی تکنیکها و رنگارنگی بینظیر آنها باشد.
برگزاری ورکشاپ و نمایشگاههای متعدد از جمله فعالیتهای من بوده است. تا کنون نزدیک به دویست نفر را در زمینه دوختهای سنتی آموزش دادهام. شیوه تدریسم کاملا دستهبندی شده و بر اساس استانداردهای معاونت صنایع دستی و سازمان فنی و حرفهای انجام میشود. شاید از ویژگیهای اصلی آموزش من، تسلط به تکنیک رنگبندی باشد. بیشتر هنرجویان از عدم تسلط مدرسان دوختهای سنتی رنج میبرند. همیشه سعی میکنم که نیازهای درونی هنرجویان را در امر آموزش در نظر بگیرم.
شیخ اجل فرموده است هنر، دولت پاینده وچشمه زاینده است. هنر و آداب زندگی به هم آمیخته است و هر آنکه این دو را داشته باشد، از زندگی رضایت دارد. رضایت داشتن از زندگی بزرگترین موهبت است و اینجاست که اطرافیان ما در وصف ما یک توصیف را دارند و آن شور و اشتیاق است که ناخواسته در چشمان هنرمندمان برق موفقیت میزند.